یکشنبه 87 دی 1 , ساعت 12:47 صبح
پرسش :
به دلیل این که کسی نمی توانند مثل قرآن بیاورد نمی تواند دلیل معجزه بودن باشد؛ زیرا هر نوشته ای منحصر به فرد است، مثل شعر حافظ و یا خیام و امثال این ها را هم کسی نتوانسته بیاورد و همچنان اشعار و آثار آن ها بدون تغییر باقی مانده است.
| |
پاسخ :
برای روشن شدن پاسخ، نکاتی چند ذکر می شود: 1. با دقت در عبارات سوال به دست می آید که: اولاً: قرآن مثل ندارد و کسی نتوانسته مانند آن را بیاورد و ثانیاً: قرآن تغییر نکرده و الفاظ و عباراتش به همان صورت اولیه اش باقی مانده است. ولی پرسش مورد نظر این دو امر را مختص به قرآن ندانسته و اظهار داشته است که هر کتابی این دو ویژگی را دارد ـ مثل ندارد و تغییر هم نمی کند ـ و بعد بیان داشته است که آن دو خصوصیت دلیل بر معجزه بودن قرآن نیست. بنابراین لازم است این دو مسأله مورد بررسی قرارگیرد تا روشن شود که آیا واقعاً مثل نداشتن و تغییر ناپذیر بودن، مخصوص قرآن است، یا سایر کتب مانند دیوان حافظ و ... هم آن دو ویژگی را دارند. مثل نداشتن ویژگی منحصر به فرد قرآن: قرآن کریم خود را بی مثل معرفی می کند و همه علما و دانشمندان تمام عصرها را تا قیامت به صورت های مختلف و با جدیت تمام به مبارزه و هماوردی دعوت می کند: 1. در آیه ای تمام جنیان و انسان ها را از آوردن کتابی مثل قرآن عاجز معرفی می کند و مدعی است که حتی اگر همه آنها دست به دست هم دهند و هم فکری کنند تا کتابی مثل قرآن را بیاورند نمی توانند چنین کاری کنند، آن آیه چنین است: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القران لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً»[1] یعنی: « (ای پیامبر!) بگو: اگر جن و انس اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یکدیگر را کمک کنند.» 2. در آیه ای دیگر خواسته شده فقط ده سوره مثل سوره های قرآن بیاورند: «ام یقولون افتریه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین»[2] یعنی: «آیا می گویند: او به دروغ این (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگی است)؟! بگو: اگر راست می گویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید؛ و تمام کسانی را که می توانید ـ غیر خدا ـ (برای این کار) دعوت کنید!» 3. در آیه 23 سوره بقره و آیه 38 سوره یونس به آوردن یک سوره مثل سوره های قرآن تحدی (هماورد طلبی) شده است، برای اختصار به ذکر آیه اول بسنده می شود: «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوم شهداء کم من دون الله ان کنتم صادقین» یعنی: «اگر درباره آنچه بر بنده ما (پیامبر) نازل کرده ایم، شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید؛ و گواهان خود را ـ غیر خدا ـ (برای این کار) فرا خوانید اگر راست می گویید.» با توجه به آیات فوق نه تنها مجموع قرآن بی نظیر است بلکه تک تک سوره های آن هم مثل ندارند که ظاهراً در متن شبهه فوق این مطلب دست کم درباره کل قرآن (به صورت مجموعی) پذیرفته شده است منتهی ادعا شده است که این ویژگی اختصاص به قرآن ندارد و سایر کتاب ها مانند دیوان حافظ و ... نیز مثل ندارند. آری: اگر مقصود از «مثل» شباهت و همانندی در جمیع جهات اعم از زبان، مکان و زمان تألیف و قرار گرفتن، نوع کاغذ، مؤلف، اندازه، الفاظ، معانی، نظم یا نثر بودن و ... باشد این ادعا درست خواهد بود؛ و اصلاً هیچ چیزی که مثل (شبیه کامل از جمیع جهات) به چیز دیگری در جهان وجود نخواهد داشت: حتی نسخه های مختلف از یک کتاب، هر چند از جهت مؤلف، لفظ، محتوا، نوع خط و ... یکسان باشند باز مثل هم (به معنی ذکر شده) نخواهند بود زیرا از جهات متعدد دیگری مثل مکان و وضع قرار گرفتن و ... باز هم متفاوت خواهند بود و با این حساب اصلاً هیچ چیزی که با چیز دیگر شباهت کامل و از جمیع جهات داشته باشد، در جهان وجود نخواهد داشت، اما روشن است که چنین معنایی برای «مثل» نادرست است؛ توضیح اینکه واژه مثل یک کلمه عربی است و قرآن نیز به زبان عربی نازل شده است بنابراین وقتی قرآن مدعی می شود که «مثل» ندارد و نخواهد داشت، باید دید مرادش چیست؟ و مثل به چه معنایی است؟ معنی واژه «مثل»: در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن»، پس از ذکر عبارات چند کتاب لغوی معتبر در زبان عربی چنین نتیجه گرفته است که اصل این ماده به معنی برابری چیزی با چیزی در ویژگی های اصلی و برجستة مورد نظر است. [3] بنابراین وقتی گفته می شود قرآن بی «مثل» است، مقصود این است که: هیچ نوشته ای و سخنی در اوصاف اصلی مانند فصاحت و بلاغت، مضمون عالی و ... مانند قرآن نیست. یعنی نمی توان ارزش آن را در جهات مذکور بسان قرآن دانست. حتی نهج البلاغه امیر المؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ نیز با این که بسیار فصیح و بلیغ و خارج از توان بشر عادی است و مضامین بسیار عالی دارد باز توان برابری با قرآن را ندارد. و در واقع معارف آن از قرآن اخذ شده است. و اما سایر کتاب ها هر چقدر هم که زیبا و پر محتوا باشند باز با قرآن قابل مقایسه نیستند و مشابه دارند؛ به عنوان مثال در بین کتاب های ادبی مسلماً دیوان حافظ اگر برجسته ترین نباشد از جملة برجسته ترین ها می باشد؛ اما اصلاً با قرآن قابل مقایسه نیست و مضامین عالی آن از قرآن اقتباس شده است چنانکه خود حافظ این مطلب را گوشزد می کند: صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم[4] و در جای دیگر می گوید: عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت[5] به علاوه کتاب های دیگری ممکن است وجود داشته باشند که از جهت ارزش ادبی با دیوان حافظ قابل مقایسه باشند و بلکه در بعضی جهات بالاتر از آن باشند، چنان که اشعار و نثر سعدی در باب موعظه قوی تر از حافظ است و مثنوی و معنوی مولوی در بعد عرفانی با دیوان حافظ قابل مقایسه است و به عقیده بعضی از علما اشعار عرفانی ابن فارض که به عربی سروده شده قابل مقایسه با اشعار حافظ و بلکه قوی تر از آن است.[6] تذکر: ممکن است کتابی در موضوعی نوشته شود و فعلاً نظیر هم نداشته باشد ولی این به جهت عجز دیگران از نوشتن کتابی مثل آن یا بالاتر از آن نیست، بلکه به جهت بی اهمیت بودن آن موضوع، یا به جهت نبودن انگیزه برای کسی در نوشتن آن و یا ... است. ولی با توجه به تحدی (مبارزه طلبی) قرآن، دشمنان انگیزه های بسیار قوی برای مقابله به مثل کردن داشته و دارند و اقداماتی نیز در این باره کرده اند و رسوا شده اند؛ در آینده نیز اگر کل انسان ها جمع شوند تا کتابی مثل قرآن، یا متنی مثل یک سوره از قرآن بیاورند نمی توانند چنین کاری کنند و اگر بر فرض محال چنین کاری انجام شود دیگر هیچ یک از مسلمانان قرآن را معجزه نخواهند دانست. تغییر ناپذیری ویژگی قرآن: همان طور که اشاره شد، در شبهة مورد بحث با اذعان به تغییر ناپذیری قرآن، سایر کتب نیز تغییر ناپذیر به شمار رفته اند؛ اما حق این است که تغییر ناپذیری قرآن مسلم است و بهترین شاهد آن هم این است که نسخه های مختلف قرآن در هر جا که باشند همه از جهت الفاظ یکسان هستند و حتی در یک حرف نیز با هم اختلاف ندارند. ولی تغییر ناپذیری سایر کتاب ها به مزاح شبیه تر است تا به واقعیت و شاهد آن هم این است که بسیاری از کتاب ها در طول زمان دچار تغییر شده یعنی چیزی از آن کاسته شده یا چیزی به آن افزوده گردیده و یا مطالبش تغییر کرده است. بلکه گاهی چاپ دوم با چاپ اول تفاوت چشم گیری دارد که این تغییرات گاهی توسط مؤلف و گاهی توسط دیگران انجام می شود. و در واقع غیر قرآن شریف، بقیه کتاب ها، کتاب های ویرایشی هستند. معجزه بودن قرآن: در مباحث قبل روشن شد که اولاً : قرآن مثل ندارد و کسی نمی تواند مثل آن را بیاورد و تغییر ناپذیر است ـ چنان که در متن شبهه نیز به این مطلب اعتراف شده است. ـ ثانیاً: این دو ویژگی مخصوص قرآن است و هیچ کتاب دیگری که نوشته بشر است چنین خصوصیتی ندارد؛ و توجه به این دو مطلب برای تصدیق معجزه بودن قرآن کافی است. چرا که: «معجزه به کار ویژه و خارق العاده ای گفته می شود که تنها فرستادگان الهی توان انجام آن را دارند و بشر عادی حتی اگر تمام قوای خود را به کار گیرد، از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است.»[7] و وقتی ثابت شد که قرآن مثل ندارد و بشر عادی توان آوردن حتی مثل سوره ای از آن را ندارد، معجزه بودن آن ثابت می شود. معجزه بودن قرآن در آیة 23 سوره بقره ـ که متن آن گذشت ـ به صورت قیاس استثنایی بیان شده است: «اگر شما در حقانیت قرآن تردید دارید و آن را ساختة فکر بشر می پندارید، پس آوردن همانند آن باید برای شما ممکن باشد؛ در صورتی که اگر همه شما توان خود را به کار گیرید قطعاً نمی توانید مانند آن را بیاورید و همین ناتوانی شما نشانة کلام الله بودن قرآن است.»[8] و تغییر ناپذیر بودن قرآن، معجزه بودن آن را بیش تر تأکید می کند. هر چند این وصف یکی از اوصافی است که قرآن را بی مثل می کند. لازم به ذکر است که اعجاز قرآن، محدود به یک بعد نیست بلکه در ابعاد مختلف مانند ابعاد زیر معجزه است: 1ـ درس نخوانده بودن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ 2ـ فصاحت و بلاغت 3ـ آموزه ها و معارف عالی 4ـ هماهنگی و عدم وجود اختلاف در کل آیات قرآن 5ـ وجود خبرهای غیبی در قرآن 6ـ طرح مسائل دقیق علمی 7ـ آفرینش های هنری و ... که تفصیل این ابعاد اعجازی قرآن در این مختصر نمی گنجد و در منابعی که معرفی خواهد شد می توان مطالعه کرد. برخی از اندیشمندان غیر مسلمان نیز وقتی با دیده انصاف به قرآن نظر کرده اند به عظمت، بلکه به اعجاز قرآن اقرار کرده اند[9] که برای نمونه یک مورد ذکر می شود: بانو دکتر «لورا واکیا واگلیری» استاد دانشگاه «ناپل» در کتاب «پیشرفت سریع اسلام» می نویسد: «کتاب آسمانی اسلام نمونه ای از اعجاز است ... قرآن کتابی است که نمی توان از آن تقلید کرد، نمونه سبک و اسلوب قرآن در ادبیات، سابقه ندارد، تأثیری که این سبک در روح انسان ایجاد می کند ناشی از امتیازات و برتری های آن است ... چطور ممکن است این کتاب اعجاز آمیز ساختة محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد در صورتی که او یک عرب درس نخوانده ای بود ... ما در این کتاب گنجینه ها و ذخائری از علوم می بینیم که فوق استعداد و ظرفیت با هوش ترین اشخاص و بزرگ ترین فیلسوفان و قوی ترین رجال سیاست و قانون است. به دلیل این جهات است که قرآن نمی توان کار یک مرد تحصیل کرده و دانشمندی باشد.»[10] معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1. آیت الله محمد هادی معرفت، التمهید، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، جلدهای 4، 5 و 6. 2. همان، علوم قرآنی، ناشر: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التهمید و سازمان مطالعه و تدوین کتب، علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، چ دوم، 1379، ص 203 ـ 270. 3. آیت الله عبدالله جوادی آملی، قرآن در قرآن، قم: مرکز نشر اسراء، چ دوم، 1378، ص 85 ـ 177. 4. همان، تسنیم، قم: مزکز نشر اسراء، چ اول، 1378، ج 2، ص 409 ـ 443. 5. شهید آیت الله مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران: صدرا، چ چهارم، 1377، ج 4، ص 426 ـ 617.
[1] . اسراء/ 88 و در آیه 34 سوره طور از مخالفان خواسته شده تا سخنی مانند قرآن بیاورند. [2] . هود/ 13. [3] . حسن المصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، بی جا، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، چاپ اول، 1369، ج 11، ص 25. [4] . بیتی از غزل 319 دیوان حافظ. [5] . بیتی از غزل 94 دیوان حافظ. [6] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1377، ج 13، ص 221؛ و حسینی تهرانی، محمد حسین، روح مجرد، تهران، انتشارات حکمت، چاپ سوم، 1416 ه ق، ص 628. [7] . جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن، قم، انتشارات اسراء، چاپ دوم، 1378، ص 89. [8] . جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم، انتشارات اسراء، چاپ اول، 1378، ج 2، ص 413 ـ 414. [9] . ر.ک: معرفت، محمد هادی، التمهید، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، 1411 ه ق، ج 4، ص 191 ـ 202؛ و مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و دوم، 1366، ج 1، ص 135 ـ 138. [10] . تفسیر نمونه، همان، ص 138.
| |
یکشنبه 87 دی 1 , ساعت 12:42 صبح
پرسش :
آیا دربارة معجزة عدد 19 قرآن کریم چیزی میدانید؟ آیا میدانید در نهمین سوره که 129 آیه دارد از نظر ریاضی اثبات شده است؟
| |
پاسخ :
در پاسخ این سوال به چند نکته توجه فرمایید: 1 . برخی از دانشمندان بر این باورند که عدد 19 ارتباط نزدیکی با حروف و آیات قرآن دارد و طرفداران چنین نظریه و فرضیهای در همین رابطه بحثی را با عنوان «اعجاز عددی قرآن» مطرح کرده و برای تأیید نظریه خویش مواردی را با کمک گرفتن از رایانه و فرمولهای ریاضی به عنوان نمونه ذکر نموده و در این باره کتابهایی نیز به رشتة تحریر درآوردهاند. یکی از نمونههایی که در عیان اعجاز عددی 19 در قرآن کریم به عنوان شاهد از آن یاد میکنند عبارت است از ارتباط بین حروف «بسم الله الرحمن الرحیم» و آیات و حروف دیگر قرآن کریم، و گفتهاند: عدد حروف «بسم الله الرحمن الرحیم» نوزده تا است که با آیه شریفة سی سوره مدّثر ارتباط دادهاند، که میفرماید: «علیها تسعة عشر؛[1] بر آن (دوزخ) نوزده نگهبان است.» و از تکرار عدد نوزده، یعنی مضربهای متعدد آن نکات جالب و شگفتانگیزی را استفاده کردهاند، از جمله: از کل سورههای قرآن کریم که 114 سوره است، مضربی از تعداد حروف «بسم الله» (نوزده) میباشد. 2 . بسم الله الرحمن الرحیم، به عنوان یک آیه مستقل، صد و سیزده بار در قرآن تکرار شده است (گرچه در سورة نمل نیز ذکر شده، ولی آنجا آیه مستقلی محسوب نمیشود) و آیه «علیها تسعة لعشر» یک بار در قرآن کریم ذکر شده که با جمع آن، عدد سورههای قرآن کریم بهدست میآید. 114: 19×6 ـــــــــــــــــ که مضربی از عدد 19 است ـــــــــــــــ 114: 1+ 113 3 . حروف مشترک «بسم الله الرحمن الرحیم» با آیه «علیها تسعة عشر» دوازده حرف است و حروف مشترک این آیه «بسم الله» هفت حرف میباشد که جمع آنها باز نوزده میشود. 19:7+12 4 . عدد فواتح سوره حروف مقطعه، نوزده تا است (حروف مقطعه در 29 سوره آمده؛ ولی با حذف حروف تکراری شامل نوزده حرف است). 5 . در سورههای دیگر این ارتباط با مضرب نوزده حفظ شده است، به عنوان مثال در سوره ق، 57 بار حرف «ق» تکرار شده که باز مضرب از نوزده است. 57: 19+3 و...[2] 2. قرآن کریم از هر زاویهای که مورد مطالعه و تحقیق قرار بگیرد زیباست و سرشار از شگفتیهای متعدد و اعجازآمیز میباشد، و سرچشمة این زیبایی و شگفتیهای گوناگون را باید در ارسال کننده و فرستندة آن یعنی خداوند متعال جستجو کرد، و بسیاری از جنبههای اعجازی آن جاودانه و همیشگی است. قرآن کریم از لحاظ علمی، ادبی، بیانی، تشریعی و... دارای اعجاز است. شگفتیهای مختلف و متعددی را که دربارة اعداد در قرآن کریم مثل رموز عدد نوزده و یا برابر آمدن کلماتی همچون «یوم» و «لیل» آمدن کلمة «یوم» به تعداد روزهای سال (365 روز) و یا آمدن کلمه قمر دوازده بار در قرآن کریم و... که برخی به عنوان اعجاز عددی آن را مطرح کردهاند، به طور قطع نمیتوان با دید اعجازگونه به آنها نگاه کرد، چون در برخی موارد، خلاف آن اثبات شده و چنین ادعاهایی از سوی مدعیان در برخی موارد با چالشهای جدی روبرو گشته است و تنها بر فرض اثبات چنین ادعاهایی میتوان با عنوان شگفتیهای قرآن کریم آنها را پذیرفت و باید مراقب و مواظب بود گرچه مطالبی که با فرمولهای اعتباری ریاضی و... ثابت شده است ولی به طور قطعی و یقین ثابت و نمی توان نگردیده، به عنوان اعجاز قرآن کریم مطرح نمود[3]! و در پایان متذکر می شویم که بزرگ ترین اعجاز قرآن اعجاز علمی آن است، اعجاز که مباحث عمیقی در جامعه شناسی و کیهان شناسی و انسان شناسی و سایر علوم را برای بشریت به ارمغان می آورد. معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر: 1 . تفسیر موضوعی، قرآن در قرآن، ج 1، تألیف آیت الله جوادی آملی. 2 . تفسیر تسنیم،ج1، تألیف آیت الله جوادی آملی. | |
یکشنبه 87 دی 1 , ساعت 12:38 صبح
پرسش :
تهمت زدن چگونه است و از این نوع گناهان - گناهان زبان- چه نتیجه ای می گیریم؟
| |
پاسخ :
تهمت زدن و افترا به دیگران، از غیبت و دروغ پست تر است و عذاب و عقاب آن بیش تر و آبرو ریزى اش فزون تر است. خداوند تبارک و تعالى مى فرماید: (وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً);[1]هر کس خطا یا گناهى انجام دهد و آن را به گردن بى گناهى اندازد، دروغى بزرگ و گناهى آشکار به گردن خود گرفته است. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز مى فرماید: من بَهت مؤمناً او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله على تلّ من نارحتّى یخرج ممّا قال فیه[2]; هر کس به مرد یا زن مؤمنى بهتان زند، یا درباره ى او چیزى بگوید که در او نباشد، خداوند او را بر تلّى از آتش وا دارد تا از عهده ى گفته ى خود برآید (او را حلال کند). از این نوع گناهان می توان نتیجه گرفت که زبان زیانبارترین جوارح انسان است و بسیارى از رذایل (غیبت و دروغ و بهتان و فحش و شماتت و جدال و مزاح) از او صادر مى شود، لذا از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده: هل یَکُّب الناس على مناخرهم فى النار الاّ حصائد السنتهم[3]; آیا مردم را جز درو شده هاى زبانشان به رو در آتش مى اندازد؟ زاکر زیان و سود تو اندر زبان بود یک نقطه گر تو فزایى زیان بود امام سجاد(علیه السلام) نیز مى فرماید: انّ لسان ابن آدم یشرف فى کلّ یوم على جوارحه کلّ صباح فیقول کیف اصبحتم؟ فیقولون بخیران ترکتنا و یقولون الله الله فینا و یناشدونه و یقولون انّما نثاب و نعاقب بک[4]; هر روز زبان آدمى بر تمام اعضا رو مى کند و مى گوید: چگونه اید؟ اعضا پاسخ مى دهند: اگر تو ما را رها کنى خوبیم و مى گویند خدا را خدا را درباره ى ما به یاد بیاور; قسم مى دهند و مى گویند ثواب و عقاب ما به سبب توست. هم چنین امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: ما من مؤمن الاّ و کلّ عضو من اعضاء الجسد یُکفّر اللسان یقول نشدتک الله ان نعذّب فیک[5]; هیچ روزى نیست که هر عضوى از اعضاى بدن به زبان فروتنى مى کند و گوید تو را به خدا مبادا درباره ى تو ما عذاب شویم. روى این اصل، خموشى و صمت ضدّ تمام آفات زبان است که در گذشته درباره ى آن مفصّل سخن گفتیم (عفّت کلام)[6] و در این جا مجدّد اشاره اى مى کنم. امیرالمؤمنین (علیه السلام)مى فرماید: (الْکَلَامُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ به);[7] تا حرف نزده اى سخنت در اختیار تو است ولى در جاى دیگر مى فرماید: (لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ);[8]خیرى در خموشى نیست در جایى که حکم لازمى باشد (که باید بیان شود) همان گونه که خیرى در گفتار نیست با نادانى. اگر چه پیش خردمند خاموشى ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن گویى امام رضا(علیه السلام)مى فرماید: من علامات الفقه الحکم و العلم و الصمت انّ الصمت باب من ابواب الحکمة انّ الصمت یکسب المحّبة انه دلیل على کلّ خیر[9]; از نشانه هاى دین، بردبارى و علم و خاموشى است. خاموشى یکى از درهاى حکمت است و جلب محبّت مى کند و راه نماى هر خیرى است.
[1]. سوره ى نساء، آیه ى 11. [2]. جامع السعادات، ج 2، ص 243. [3]. همان، ص 263، و اصول کافى، ج 2، ص 115. [4]. همان. [5]. جامع السعادات، ج 2، ص 263; و اصول کافى، ج 2، ص 115. [6]. ص 132. [7]. نهج البلاغه، محمد عبده، ج 2، ص 227. [8]. همان، ص 244. [9]. جامع السعادات، ج 2، ص 267.
| |
یکشنبه 87 دی 1 , ساعت 12:30 صبح
حیله برامیرمؤمنان |
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت نمود، امیرالمومنین علیه السلام را در مکه وکیل و نایب خود گرداند، تا آن حضرت امانت ها و سپرده هایی را که مردم نزد پیامبر داشتند به صاحبانشان رد نموده ، آنگاه به مدینه رود. در آن روزهایی که علی علیه السلام امانت ها را به مردم تحویل می داد، حنظله بن ابی سفیان ، عمیر بن وائل ثقفی را تطمیع نمود تا نزد آن حضرت رفته و هشتاد مثقال طلا از او مطالبه کند، و به وی گفت : اگر علی از تو گواه بخواهد ما گروه قریش برای تو شهادت خواهیم داد، و صد مثقال طلا به عنوان پاداش به وی داد که از جمله آنها گردن بندی بود که به تنهایی سیزده مثقال طلا وزن داشت . عمیر نزد امیرالمومنین علیه السلام رفت و از آن حضرت مطالبه سپرده نمود. علی علیه السلام هر چند ودایع و امانات را ملاحظه کرد، سپرده ای به نام عمیر ندید و دانست که او دروغ می گوید، پس او را موعظه نمود تا از ادعایش دست بردارد ولی اندرزها سودی نبخشید و عمیر همچنان برگفته خود ثابت بود و می گفت : من بر ادعای خود گواهانی از قریش دارم که آنان برایم گواهی می دهند؛ مانند ابوجهل ، عکرمه ، عقبه بن ابی معیط، ابوسفیان و حنظله . امیرالمومنین علیه السلام فرمود: این نیرنگی است که به تدبیر کننده اش بر می گردد. و آنگاه دستور داد همه شهود حاضر شده در خانه کعبه بنشینند و به عمیر رو کرده و فرمود: اکنون بگو بدانم امانت را چه وقت تسلیم پیامبر صلی الله علیه و آله نمودی ؟ عمیر: نزدیک ظهر بود که سپرده را به او تحویل دادم و او آن را از دستم گرفته به غلام خود داد. و آنگاه ابوجهل را طلبیده همان سوال را از او پرسید، ولی ابوجهل گفت : مرا حاجتی به پاسخ گفتن نیست ، و بدین وسیله خود را رها کرد. پس از آن ابوسفیان را به نزد خود فراخواند و همان سوال ها را از او پرسید ابوسفیان گفت : نزدیک غروب آفتاب بود که عمیر امانتش را تسلیم پیامبر صلی الله علیه و آله نمود و آن حضرت مال از او گرفت و در آستین خود قرار داد. نوبت به حنظله رسید او گفت : به خاطر دارم که آفتاب در وسط آسمان بود که عمیر ودیعه را به پیامبر داد و آن حضرت امانت را در پیش رو گذاشت تا وقتی که خواست برخیزد، آن را به همراه خود برد. و سپس عقبه را احضار کرد و کیفیت را از او جویا شد، وی گفت : به هنگام عصر بود که عمیر امانتش را تحویل پیامبر صلی الله علیه و آله داد و آن حضرت امانت را فورا به منزل فرستاد و پس از او عکرمه را خواست و چگونگی را از او پرسش نمود، عکرمه گفت : اول روز بود که عمیر امانت را به پیامبر تحویل داده پیامبر آن را تحویل گرفت و فورا به خانه فرستاد. و عمیر آنجا نشسته بود و تمام جریانات و تناقض گویی های آنان را می شنید. آنگاه امیرالمومنین علیه السلام به عمیر رو کرده فرمود: می بینم رنگ صورتت زرد شده و حالت دگرگون گشته است ! عمیر گفت : الان حقیقت حال را به شما خواهم گفت : زیرا شخص حیله گر، رستگار نخواهد شد. به خدا سوگند من هرگز امانتی را نزد محمد نداشته ام و تنها عامل محرک من حنظله و ابوسفیان بوده اند و اینکه دینارهایی که مهر هند، زن ابوسفیان بر آنها نقشین است نزد من موجود می باشند که آنها را به عنوان پاداش به من داده اند. و آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: بیاورید شمشیری را که در گوشه خانه پنهان است ، شمشیر را آوردند. علی علیه السلام شمشیر را به دست گرفت و به حاضران نشان داد و فرمود: آیا این شمشیر را می شناسید؟ گفتند: آری ، این شمشیر حنظله می باشد، از آن میان ابوسفیان گفت : این شمشیر از حنظله سرقت شده است . امیرالمومنین به وی فرمود: اگر راست می گویی پس غلام تو مهلع ؛ سیاه چکار کرد؟ ابوسفیان گفت : او فعلا برای انجام ماموریتی به طائف رفته است . آن حضرت فرمود: ای کاش ! می آمد و تو یک بار دیگر او را می دیدی و اگر راست می گویی او را احضار کن بیاید. ابوسفیان خاموش شده سخنی نگفت سپس آن حضرت به ده نفر از غلامان اشراف قریش فرمود تا محل معینی را حفر کنند، چون حفر کردند ناگهان به جسد کشته مهلع برخوردند، آن حضرت فرمود: آن را بیرون بیاورید، جسد را بیرون آورده و به طرف خانه کعبه حمل کردند، مردم از مشاهده پیکر بیجان مهلع در شگفت شده سبب قتلش را از آن حضرت پرسیدند. امام علیه السلام فرمود: ابوسفیان و پسرش این غلام را تطمیع کرده وبه پاداش آزادیش او را وادار نمودند تا مرا به قتل برساند تا این که در راهی برایم کمین کرد و بناگاه به من حمله نمود و من هم مهلتش نداده گردنش را زدم و شمشیرش را گرفتم . و چون مکر و نیرنگ آنان در این دفعه بجایی نرسید خواستند بار دیگر حیله ای به کار برند ولی آن هم نقش بر آب گردید. |
قضاوتهای امیر المومنین(ع) / محمد تستری |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ